اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

عکسای اهورا خان در اواخر مرداد...

نمی دانم هر دفعه که می بینمت ...تو زیباتر می شوی یا من عاشق تر!!!!!!!!                                         برام هیچ حسی شبیه تو نیست   تو پایان هر جست جوی منی   تماشای تو عین آرامشه   تو زیباترین آرزوی منی ....     ...
31 مرداد 1392

هدیه به مناسبت صدمین روز تولد...

♥ هدیه مامان و بابا:     ♥ هدیه پدر جون و مادر جون:     ♥ هدیه عمه جون:     ♥ هدیه مبینا جون:     اهورای من؛ تمام دارایی من قلبی است که در سینه دارم و برای تو می تپد...آن را به تو تقدیم می کنم. صد روزگی مبارک...صد ساله بشی الهی ...
27 مرداد 1392

کف،جیغ،سوت،هوراااااااااااااااااااااااا

پسرم اهورا؛ خوشحالم که تو رو دارم خوشحالم که تنها عشق تو در من جاریست.. دلم پیش توست دلم هوای تو دارد همیشه خوشحالم که دلم فقط برای توست خوشحالم که تو فقط در منی  و دلم به عشق تو می تپد می دانم که عشق تو هرگز دلم را ترک نخواهد کرد رایحه ی خوش تو در هوای زندگی من پخش است تو را می بویم و زندگی می کنم. دوستت دارم و می بوسمت ...همین!     پسری نازمون شنبه،بیست و ششم مرداد نود و دو 100 روزه شد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اهورا جون مامان 100 ساله بشی الهی...   اینم عکسای اهورا خان...
26 مرداد 1392

زبون درازی!!!!

دو سه روزه اهورا یاد گرفته زبونش و از تو دهنش در میاره بعدم خودش می خنده!!! حالا ما هم میشینیم پیشش و براش زبون در میاریم.اونم از خنده ریسه میره و زبون درمیاره... اصلا" یه وضعیه         ...
25 مرداد 1392

پسرم غلت میزنه!!!!!!!

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!! چهارشنبه 23 مرداد 92 شازده پسرمون برای اولین بار بدون کمک ما غلت زد و رو به سینه خوابید.فقط یکی از دستاش زیرش می مونه که نمی تونه درش بیاره!!!     ...
23 مرداد 1392

اهورا در تعطیلات عید فطر

کودکم آرام آرام قد می کشد و من در سایه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ می شوم...   او می رقصد و من آرام آرام نوای کودکانه اش را زمزمه می کنم...   او می خندد و من از شوق ِ حضورش اشک می ریزم...   او آرام در آغوشم آرام می گيرد و من تا صبح از آرامشش آرام می شوم...   او پرواز می کند و من شادمانه آنقدر می نگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند...   او بازی می کند... کودکانه...  ...حرف می زند...   به زباني كه كسي جز من نميفهمدش.......و طبیعت را حس می کند! خدا را می بوید!   و من... کودکانه... در سایه بزرگیش پنهان می شوم تا از گرما...
21 مرداد 1392

اهورا 3 ماهه شد!!!

پسر نازم؛ مامان جون و باباجون خیلی دلتنگت شده بودن.آخه درست 1 ماهی می شد که ندیده بودنت...واسه همین تصمیم گرفتیم بریم تویسرکان.دوشنبه شب ساعت 10 بعد از افطار راه افتادیم و صبح زود رسیدیم.به مامان جون اینا هم نگفته بودیم که ما شب حرکت کردیم!!! وای.....!!!!!!!!!!!!!!!نمیدونی باباجون و مامان جون چقدر ذوق زده شدن. تو رو بغل کردن و من و بابا رو انگار ندیدن دیگه!! حالا بعد از نیم ساعت می گن خب شما خوبین!!!   یکشنبه 20 مرداد 92 سومین ماهگرد  شما دردونه ی مامان و بابا بود...   مبارکت باشه عزیز مامان   بعد از ظهر  با باباجون رفتیم آتلیه و ازت یک عالمه عکس گرفتیم...بر ...
20 مرداد 1392

ماما

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!     جمعه،11 مرداد 92 ...(هشتاد و پنج روزگی) اهورا تو گریه هاش برای اولین بار گفت :ماما!!!! ...
11 مرداد 1392

شب قدر

اهورا جان،دیشب شب قدر بود.من و بابا احیا گرفتیم.تو هم با ما بیدار موندی عزیزم... ما گریه میکردیم و جوشن کبیر می خوندیم و تو مارو نگاه می کردی و می خندیدی!!!فکر کنم فرشته هارو می دیدی کوچولوی من. دیشب خیلی برات دعا کردیم  پسرم.تو هم بابا مامانو دعا کردی؟!! این لباس و مامان جون برات خریده.وقتی می خواستیم بخوابیم دیدم خیلی سرحالی،اینو تنت کردم و ازت عکس گرفتم. دوست دارم فرشته کوچولو!         ...
10 مرداد 1392